منتظر فردا هستم...!! 16 سال گذشت و این زندگی همچنان ادامه دارد ..!! یه حسه جدید ... یه آرامش خاص ...شاید هم هیچکدوم ... نمی دونم ..!!
بال میخواهم برای پرواز...میخواهم بروم،ترک کنم دنیا را !! شاید این ثانیه ها،خبری میدهد از فردایم ... من کجایم اینبار؟؟!! مرگ میخواهم ازین شبهایم!!
صدای مامان رو میشنوم :«سحرم ورودت رو به لحظات شیرین ۱۶ سالگی تبریک میگم !»یه سال بزرگ شدن حسه قشنگیه ... نمیدونم چی بگم...
+فردا یعنی شنبه تولدمه امروز آپ کردم چون نمیتونستم فردا بیام... تولدم مبارک ...!
+ به هیچکی خبر ندادم آپم ... میخوام بدونم کی یادشه ۱۶ ساله پیش تو یه شهر شلوغ یه کوچولو متولد شد ... دختر بود .. اسمش رو گذاشتن سحر ... و حالا داره یه جای دور زندگی میکنه ..!!
اطرافت رو نگاه میکنی،میبینی هیچکس نیست... انگار تنهایی!!سفره پهن میکنی،دعا میخونی،سین میچینی اما هنوز هم تنهایی..!!نگاه میکنی...به خودت،به خونه، به دیوارهای اتاق خالی ... تویی ، و فقط تو ..!!بلند میشی،قرآن میاری، آینه میذاری...لبخند میزنی !!به اعماق تنهایی هات نفوذ میکنی ..!!نور میبینی،روشنی،سپیدی... و باز هم تو !! و این توها تکرار می شوند و باز به اندازه ی فریادهایت سکوت میکنی ..!!درسته امسال تنهاترین هفت سین دنیا ماله توئه اما بدون این تنهایی به وسعت سکوتت زیباست ... شیرینه ...و یادت باشه تو اوج تنهایی خدا هست ! سحر لبخند بزن چون عید امسال تو نزدیکترین انسان روی زمین به خدایی...!!
+بهار همتون مبارک ...!!سال ۸۷ خوبی داشته باشین!!
+بهار رو به خاطر فروردینش دوست دارم ! فروردین من سلاااااااااااااااااام ..!!
آهسته دور می شوم.. خیلی دور و تو باید به فراموشی بسپاری تمام خاطراتت را .. قلبم میتپد در حالی که میدانم سالهاست مرده ام و کالبد منجمد من زیر خاکهای سرد،پوسیده نفس میکشد ...!! یادم را به شعله های قرمز آتش بسپار و حرفهایم را در گوش باد زمزمه کن ...!! دور میشوم .. خیلی دور و تمام گذشته ام را به دوردستها می سپارم .. به تو ... به زمین ... به آسمان ...!! من با غرور سنگی ام نابود میسازم هرچه را که از عشق ساختی و این اشک های شبانه ی تو روحم را مهربان نمی سازد نه هرگز ...نفرت می آفریند ... نفرت از هر آنچه که تو دوست میداری ...
+من میروم و تازه می فهمی : «چه زیباست دلباختن به کسی که هیچ احساسی بهر تو ندارد ...»