mOtHer MeAnS mY MoThEr

سجده میکنند ستارگان و فرشتگان الهی هنگامی که نام تو بر لبانم جاریست..!! تو با دستانی که خورشید از آنجا طلوع میکند و ماه قبل از ورودش به آسمان بر آن بوسه مینشاند صورت مرا نوازش میدهی و با لبانی که پرندگان خوش آواز چشم به گشودن آن ها دارند بر گونه هایم بوسه مینشانی ...!!هنگامی که چهره ات را در آیینه ی چشمان من نظاره میکنی و با لبخند همیشگی ات به من میفهمانی که همیشه کنارم خواهی ماند احساس میکنم با وجود تو دیگر نیازی به هیچکس نیست ...!!

آه تو ای مادر محبوب من چگونه تبریک بگوییم این روز را ..!! چگونه هدیه کنم قلب یخی ام را به دستان گرمت ؟؟! تو فرستاده شدی برای نبرد با تمام سختی ها ... برای مقابله با خطرهایی که مرا تحدید میکند و من چگونه میتوانم جبران کنم محبتت را ..! این همه ایثارت را ..!! تو به دور از وطن مادریت ... به دور از خاکت و به دور از مادرت زندگی کردی.. ایستادگی کردی تا من وجود مادر را در کنارم احساس کنم ... و من با تو به معنای مادر رسیدم ... و امروز تنها من هستم که میدانم مادر یعنی مادر من ...یعنی کسی که میماند در کنار من ...!!

 

!!! I lOvE yOu Mom !!!

+ دو روز دیگه یعنی ۱۰ می روز جهانیه مادر هستش و من چون شاید اون روز نتونم آپ کنم امروز این رو نوشتم و با تمام وجودم به مادرم تقدیم میکنم ..!! روزت مبارک عزیزم !!همیشه دوسِت دارم ..!!

+ یه تیکه از دست نوشتم رو عکس گرفتم تا حسم بیشتر منتقل شه ..!!

Im GonNa Die

 

4شنبه ساعت1:30 بامداد از خواب بلند میشی و :

 نفسم بالا نمیاد ...!!اسپری ندارم به دراژه های خالی قرصم نگاه میکنم. نفسامو میشمارم 1 ....2 ... 1... 2 ... به زور به 3تا میرسه ..!! خیلی کمه خیلی ...! همه بالان و این پایین کسی نیست که به دادم برسه ..!!ترجیح میدم آروم بگیرم چون هرچی داد بزنم صدام بالا نمیاد کلمات خشک شدن تو گلوم ...!! چشام داره سیاهی میره باز نفسام رو میشمارم ... کمتر شدن یکی یا دوتا ...!! سرفه امونم نمیده ... چشام سیاهتر میشه .. یه عالمه سایه ی سیاه ... حسه قشنگیه ...!!

منو با خودشون میبرن . یه جاده ی بی انتها و پهن نمی دونم کجا ولی دارم باهاشون میرم ...!! بوی مرگ میاد. لاشخورا بالای سرم در حال پروازن !! یه مرد عصا به دست ازون طرف صدام میکنه ...صداش مهربونه میرم طرفش ولی نیست !! یه لشکر تباهیه سیاه پوش دارم میبینمشون ... جلوم وایستادن ولی هرچی من به جلو حرکت میکنم انگاری ازشون دور میشم ...!!

جاده داره خونالود میشه..سایه های سیاه اطرافم دارن به من نگاه میکنن ... خدا چقدر نگاهشون سنگینه انگار دارن من رو از تو میخورن ...!!لعنتی نفسم بالا نمیاد ...!! دو طرف جاده رو سگهای سیاه پوشوندن ... چه بوی کثیفی ... دلم میخواد بالا بیارم .!! خسته میشم ... یکی ندا میده میگه پاشو ... صداش آشناست ... یه مرد...!!

با سرعت بیشتری به راهم ادامه میدم .. دیگه نفس ندارم .. سینه ام خس خس میکنه ... از بس سرفه کردم دیگه داره از دهنم خون میاد کم کم .. انگار مرگ منو پیدا کرد ... محکم میخورم زمین ... نمیتونم بلند شم ... چه اتفاقی داره می افته..!! من میخوام به اون لشکر برسم ...!! احساس میکنم داره بهم اکسیژن تزریق میشه ...!! چشام رو به زور باز میکنم ... باز سنگینیه این ماسک لعنتی ...و باز صورت نگران مادرم (ساعت 5:40 بامداد...)

چه کردم با خودم

اینجا چه خبره... داره چه بلایی سرم میاد ...!!

 

+ تجربه ی مرگ برای دومین بار ...هه خیلی جالبه ..!! 

+ اون از خوابه چند شب پیش ... و این از اوضای امروزم ..!! کی میدونه معنیه اینا چیه ؟؟ من این وسط چکاره هستم ؟؟

+ این پست یه حقیقت بود ...!! باورش سخته میدونم نباید مطرح میشد ..!! اما نمیتونستم ساکت بشینم !! با این پست حرف خیلیا بهم اثبات شد و فهمیدم که بعضیا چه رویی دارن ..!! ممنونم از کسی که این پست رو فهمید ..!!